شیطنت های بنیتا

دختر خوشگلم امروز 97/02/11 است که خیلی وقته وقت نکرده بودم به وبلاگت سر بزنم بازم ببخشید ماشاله این روزها انقدر شیطونی میکنی که برای من جونی نمیمونه گرچه 21 فروردین امسال مامانی رو از دست دادیم و خیلی ناراحتم امیدوارم روحش شاد باشه. بنیتا قشنگ شما خیلی شیطون شدی و بامزه این روزها وقتی می بینمت انگار آنی کوچولو جلوم نشسته گاهی اوقات قیافه ات با کوچیکی های خودم مو نمیزنه مثل خودم لجبازی و یکدنده. هنوز هم موقع غذا خوردن خیلی اذیت میکنی و غذا نمیخوری نمیدونم امیدوارم که روزی برسه که من غصه غذاخوردنت و نداشته باشم. از حالا دارم میگردم برای مدرسه ات. از اردیبهشت امسال به مهد گفتم کلاست و عوض کنن و رفتی مثلا پیش دبستانی 1 .

من از حالا نگران مدرسه ات هستم که کجا بری و دارم تحقیق می کنم عشق مامانی تو .

تصمیم گرفتم چون علاقه به نقاشی داری بزارمت کلاس نقاشی کلی ذوق کردی عسلم.

روزهایی که باباسهیل ماموریت هست تو خیلی دلتنگی می کنی و بهانه میاری اکثراً هم تب می کنی مامان فدای احساسات بشه .

بنیتا تو تمام زندگی و نفس مامانی عشقم بی نهایت دوستت دارم جونم میره واسه نگاهت.