، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

بنیتا دختر بی همتا

به زبون آوردن اسم مامان

عشق مامان در روز 10/12/93 وقتی که صبح از خواب بیدارت کردم تا بریم خونه مامان اتی شما یکدفعه از خواب بلند شدی و به عکس مامان و بابا اشاره کردی تا اون موقع تقریبا یک ماهی بود که مامان و بابا رو میگفتی ولی آنروز صبح که بهت گفتم مامانت کیه با دست به من اشاره کردی و گفتی آنی الهی مامان فدای اون آنی گفتنت بشه قربون اون شیرین زبونیهات بشم دلم کلی غش رفت برات عزیز دلم
10 اسفند 1393

راه افتادن بنیتا خانم

عزیز دل مامان شما در 15 ماهگی اولین قدمهای زندگیت و برداشتی مامان و بابا کلی ذوق کردن خودت هم کلی ذوق می کردی وقتی از یک جایی می رسیدی جای دیگه کلی می خندیدی امیدوارم قدمهای بزرگتری توی زندگیت برداری عسل مامان  
10 اسفند 1393

ماجرای دندون بنیتا خانوم

عزیز دلم کم کم داشتم نگران میشدم آخه یک سالت هم تموم شد و دندون درنیاوردی عزیز دلم بالاخره روز هفتم آذر 93 روز جمعه بود که از صبح هر چی میخوردی حالت بهم میخورد حسابی بی حوصله بودی از بعداز ظهر هم شروع کردی به جیغ زدن بالاخره دیدم که مرواریدخوشگلت از بالا دراومد عزیز دلم تو همه کارهات با بقیه نی نی ها فرق داشت همه از پایین دندون در میارن ولی تو از بالا درآوردی فدای اون دهنت بشم من . شب خیلی تب کردی لپهات حسابی سرخ شده بودن ساعت 3 نصف شب با بابایی نگرانت شدیم سریع پاشویه ات کردیم قطره استامینوفن دادیم ولی تو خیلی حالت بد بود همش گریه می کردی و ناله می کردی. عزیز  دلم امیدوارم بقیه دندونهات بدون درد سر دربیان که تو نانازی مامان اذیت نشی فد...
8 آذر 1393

تولد یکسالگی

بنیتا عزیزم جشن تولد یکسالگی شما خیلی خیلی خیلی خوب برگزار شد به همه خیلی خوش گذشت دوستهای مامان و بابا و فامیلها و ... همه کلی خوش گذروند. ارکسی که برای نامزدی مامان و بابا اومده بود برای تولد شما دعوت کردیم تا یک جشن به یاد موندنی داشته باشیم و واقعا هم همین طور شد شما هم دختر بسیار خوبی بودی موقع بریدن کیک و بازکردن کادوها شما خیلی خوشحالی می کردی و اصلا بداخلاق نبودی همه هم از شما تعریف می کردن . نمونه کیک شما رو که از سایت خارجی گرفته بودیم اینجا میزارم . ...
19 آبان 1393

تدارک اولین تولد

عزیز دل مامان چون تولد شما توی محرم افتاده مجبوریم دو هفته جلوتر تولد شما رو جشن بگیریم یعنی اول آبان . من و بابایی تصمیم گرفتیم اولین جشن تولد شما رو حسابی مفصل بگیریم و همه دوستها و فامیل و دعوت کردیم تم تولد شما مینی موس که همه کارها رو کردیم خدا کنه شما هم توی جشن تولدت حسابی سرحال باشی تا به همه ما خوش بگذره عشقم . اینم عکس کیک شماست که امیدوارم عین همین در بیاد   ...
12 مهر 1393

عکسهای آتلیه شهریور 93

عزیز دلم دیروز رفتیم با بابایی عکسهای شمارو از آتلیه گرفتیم آنقدر شما بامزه شدی که مدیر آتلیه به ما گفت عکسهای شمارو اگذاشتن توی سایت مامان فدات بشه عسلم ...
16 شهريور 1393

آتلیه

عزیز دلم امروز 5/6/93 از آتلیه سها توی شهرک غرب وقت گرفتیم که از شما چندتا عکس خوشگل بگیره به مامان اتی سفارش کردم که شما رو ساعت 3 بخوابونه که برای ساعت 5 حسابی سرحال باشی عشق مامان حتما میام عکسهتو میزارم
5 شهريور 1393

دختر باهوش مامان

عزیز دل مامان ببخشید که انقدر دیر به دیر میام تو وبلاگت انقدر که شیطونی میکنی عزیزم روز 18 مرداد93 بودکه وقتی نانای گذاشته بودیم تو شروع کردی به دست زدن عزیز دلم آخه کی به شما دست زدن یاد داد قربون اون دستهای کوچولوی شما بشم من ...
25 مرداد 1393

از یک ماهگی تا شش ماهگی من

بنیتا من در 4 روزگی نافش افتاد. از اول هم ماشاله قدرت دست و پای شما خیلی زیاد بود عزیر دلم خیلی تکون میخوردی مثل موقعی که توی شکم مامان بودی. دختر گلم شما خیلی ماه بودی اصلا مامانو اذیت نکردی مامان مجبور بود از سه ماهگی شما ب ره سرکار شما رو یذاشتم پیش مامان اتی ولی دلم برات خیلی تنگ میشد عسلم. از 5 ماهگی شروع کردی به غذا خوردن ولی اصلا فرنی و حریره بادام دوست نداشتی منم گولت میزدم توی سرلاکت بادوم میریختم و میخوردی و مامان کیف می کرد. کم کم شروع کردیم به شما سوپ دادیم و بعضی موقعها میخوردی و بعض موقعها لبهات و سفت می بستی و هر کاری می کردیم باز نمیکردی خیلی جیگر بودی عشقم   ...
1 تير 1393