، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

بنیتا دختر بی همتا

شیطونیهای بنیتا خانم

عزیزم این روزها شما خیلی بامزه و شیطون شدی . کلمه های جدید میگی و حسابی دل مامان و بابا غش میکنه واست . عاشث کلید هستی به کلید میگی کیلای . خلاصه این روزها خیلی خوبه حسابی سرمون گرم شده عاشق پارک هستی و هر جا درخت میبینی میگی تاپ فکر میکنی اونجا پارکه. بعدش شروع میکنی میخونی تاپ تاپ عبااااااااااسی ( عباسی رو با یک سوز و کداز خاصی می گی که دل ما غش میره) . نفس مامان شدی خیلی هم مهربون هستی و دوست داشتنی.  بنیتا در حال استراخت تو راه بابل در حال کارتن دیدن در حال عبادت کردن با چادر مامان اتی شما از اون اول هم عاشق هندوانه بودی من اولین تکون خوردن شما رو تو شکمم بعد از خوردن هندوانه حس کردم بعدش که به دنیا...
1 شهريور 1394

اولین کلاس زندگی بنیتا

عزیز دلم مامان تصمصم گرفته بود شمارو در کارگاه آموزشی مادر و کودک ثبت نام کنه . در روز 22تیر ماه 94 مامان اتی و باباوحید شمارو از زیر قرآن رد کردن منم خیلی دلشوره داشتم که شما چجوری قبول می کنی این کلاس و ولی خداروشکر خیلی خوب بودی. اسم معلم شما آناهیتا جونه. جلسه اول برای شما آهنگ گذاشتن و یکم ورزش کردید بعدش چیدن مهره ها و خراب کردن مهره ها رو تمرین کردید . یکم خوراکی خوردید و غصه گوش دادید. کلاس شما ساعت 7 تا 8 شب بود . عزیز دل مامان امیدوارم موفقیت تو رو در تمام مراحل زندگیت ببینم . بدون که مامان و بابا همیشه در کنار تو هستند و به عشق تو زنده ان.     ...
24 تير 1394

شیطونی های بنیتا خانم

عشق مامان شما خیلی خیلی این روزها شیطون شدی . هرروز باباوحید بعداز ظهر شما رو میبره پارک و کلی بازی می کنی خیلی هم باباوحید و دوست داری همش میگی بحید بحید به مامان اتی هم می گی تی تی به امیر هم میگی دایی   البته شما خیلی خیلی چایی دوست داری به چایی هم میگی دایی. عاشق صحبت کردن با موبایلی . قربون اون شیطونیهات بشم من که خیلی با مزه شدی این روزها.   ...
20 خرداد 1394

اولین باغ وحش بنیتا

بنیتا عزیزم 16 خرداد نود و چهار مامان و بابا تصمصم گرفتن بنیتا خانم و ببرن باغ وحش .بنیتا برای اولین بار همه حیوونها رو از نزدیک دید ولی باز هم به همه حیوونها حتی فیل و شیر و آهو و اسب و... باز هم میگفت هاپو. الهی مامان قربون اون دهنت بشه که انقدر کوچولوه     ...
20 خرداد 1394

پیشرفتهای بنیتا

عزیز دل مامان شما الان تقریباً 3 ماهه که راه افتادی یعنی 15 ماهگی قربون شکلت بشه مامان با اون راه رفتنت. چند تا کلمه هم میگی که دل مامان برات غش میکنه به من میگی آنی منم برات غش میکنم . بابا و مامان هم میگی. شما عاشق کیت کت هستی ولی بهش میگی گیگه . به زور مامان و بابا رو میبری سر یخچال اشاره میکنی میگی گیگه فدات بشم من الهی. به نون میگی نونو  .   به موز میگی مو. تا لباس میپوشی میگی دد. به شیر میگی شی. موقع غذا خوردن هم که همش میگی نه نه . تا توی ماشین هم میشینی به بابا اشاره میکنی قفل فرمون رو باز کنه بزاره اون پشت بعدش هم میگی نانای. راستی به همه حیوونها هم میگی هاپو مامان فدا...
29 فروردين 1394

به زبون آوردن اسم مامان

عشق مامان در روز 10/12/93 وقتی که صبح از خواب بیدارت کردم تا بریم خونه مامان اتی شما یکدفعه از خواب بلند شدی و به عکس مامان و بابا اشاره کردی تا اون موقع تقریبا یک ماهی بود که مامان و بابا رو میگفتی ولی آنروز صبح که بهت گفتم مامانت کیه با دست به من اشاره کردی و گفتی آنی الهی مامان فدای اون آنی گفتنت بشه قربون اون شیرین زبونیهات بشم دلم کلی غش رفت برات عزیز دلم
10 اسفند 1393

راه افتادن بنیتا خانم

عزیز دل مامان شما در 15 ماهگی اولین قدمهای زندگیت و برداشتی مامان و بابا کلی ذوق کردن خودت هم کلی ذوق می کردی وقتی از یک جایی می رسیدی جای دیگه کلی می خندیدی امیدوارم قدمهای بزرگتری توی زندگیت برداری عسل مامان  
10 اسفند 1393