، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

بنیتا دختر بی همتا

دختر باهوش مامان

عزیز دل مامان ببخشید که انقدر دیر به دیر میام تو وبلاگت انقدر که شیطونی میکنی عزیزم روز 18 مرداد93 بودکه وقتی نانای گذاشته بودیم تو شروع کردی به دست زدن عزیز دلم آخه کی به شما دست زدن یاد داد قربون اون دستهای کوچولوی شما بشم من ...
25 مرداد 1393

از یک ماهگی تا شش ماهگی من

بنیتا من در 4 روزگی نافش افتاد. از اول هم ماشاله قدرت دست و پای شما خیلی زیاد بود عزیر دلم خیلی تکون میخوردی مثل موقعی که توی شکم مامان بودی. دختر گلم شما خیلی ماه بودی اصلا مامانو اذیت نکردی مامان مجبور بود از سه ماهگی شما ب ره سرکار شما رو یذاشتم پیش مامان اتی ولی دلم برات خیلی تنگ میشد عسلم. از 5 ماهگی شروع کردی به غذا خوردن ولی اصلا فرنی و حریره بادام دوست نداشتی منم گولت میزدم توی سرلاکت بادوم میریختم و میخوردی و مامان کیف می کرد. کم کم شروع کردیم به شما سوپ دادیم و بعضی موقعها میخوردی و بعض موقعها لبهات و سفت می بستی و هر کاری می کردیم باز نمیکردی خیلی جیگر بودی عشقم   ...
1 تير 1393

انتخاب اسم

دختر نازم از وقتیکه فهمیدیم نی  ما یک دختره شروع به انتخاب اسم کردیم اول تصمیم گرفتیم اسم شما رو سارینا بزاریم ولی یک روز بابا گفت نه بنیتا بزاریم که خلاصه حرف حرف بابایی شدو اسم شما بنیتا خانم شد امیدوارم که خودت خوشت بیاد عزیزم   ...
20 خرداد 1393

سونوگرافی تعیین جنسیت

عزیز دل مامان دکتر در هفته 18 باردازی برای مامان سونوگرافی تعیین جنسیت نوشت اون روز مامان و بابا و مامان اتی رفتن برای تعیین جنسیت هر سه تا با هم رفتیم داخل اتاق خانم دکتر پس از معاینه گفت که خوب نی نی کاملاً سالمه و داره حسابی شیطونی میکنه و گفت که خوب میدونید که دختره مامان اصلاً باورش نمیشد باب شوکه شده بود و گریه اش کرفته بود خلاصه هر سه تای ما از این که خدا یک دختر به ما داده خیلی خیلی خوشحال شدیم عزیز دل مامان
20 خرداد 1393

سونوگرافی اول

عزیزم مامان یک روز قبل از رفتن به سرکار قرار بود بره برای آزمایش غربالگری که ببینه نی نی داره چیکار میکنه . خلاصه توی غربالگری خانم دکتر گفت که نی نی 90% پسره مامان سریع به بابا زنگ زد و گفت واشه هر دوی ما سلامتی نی نی مهمتر از جنسیتش بود.
20 خرداد 1393

وقتی مامان فهمید بارداره

بنیتا عزیزم مامان و بابا بعد از 4 سال زندگی شیرین با خاطرات خوبی که داشتن فکز کردن اگه یک نی نی هم داشته باشن زندگی براشون خیلی شیرین تر میشه بنابراین تصمیم گرفتن نی نی دار بشن . مامان روز 13 اسفند 91 از محل کار خودش رفت آزمایشگاه منتظر شد همونجا تا جواب آزمایشش و بگیره دل تو دل مامان نبود وقتی که منشی مامان و صدا کرد جواب آزمایشو داد دستش مامان باورش نمیشد گریه اش گرفته بود که خدا یک نی نی بهش داده تند تند از آزمایشگاه اومد بیرون و به بابا سهیل زنگ زد و خبر داد که داره بابا میشه اون شب مامان و بابا رفتن بیرون شام خوردن و جشن گرفتن بعد شیرینی خریدن و رفتن خبر خوشو به مامان اتی و بابا وحید دادن و همه خیلی خوشحال شدن . ...
20 خرداد 1393